شعر مصائب اسارت كوفه

ذکرِ مصیبت

ذکرِ مصیبت

همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد
چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد

برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد

به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟
که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد!

به روی نیزه و در جمع این حرامی ها
رقیه(س) دید تو را و نفس زنان، افتاد

یزید بیشرف اما میانِ بزمِ شراب
به جانِ زخمِ سر و صورت و دهان افتاد

به رویِ طشت طلا و به پیشِ چشم همه
چقدر روی لبت ردِّ خیزران افتاد!!

محسن زعفرانیه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا