چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تو را با گوشه دامان بگیرم
جان من بر لب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را باز کن شاید دوباره جان بگیرم
پایان بده این ظلمت و حیرانی ما را
سامان بده اندوه و پریشانی ما را
بی عطر حضورت همه شبها شب یلداست
کوتاه کن این دوری طولانی ما را
تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
“یوسف”گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ “یعقوب” احتمالی تر شده
ما از حسین قول شفاعت گرفتهایم
با یاحسین از همه سبقت گرفتهایم
روز الست هر که به چیزی رسید و ما
عشق حسین را به امانت گرفتهایم
بخری یا نخری ما که خریدار توییم
ای طبیب همگان ما همه بیمار توییم
ببری یا نبری کربوبلا خود دانی
ما همه مشتری هر شب بازار توییم
بچرخان ذوالفقارت را بزن سرهای دشمن را
بکش تیغ و بزن گردن قلندرهای دشمن را
میان معرکه چرخی بزن تا که ابالفضلت …
بیاموزد چگونه میزنی پرهای دشمن را
دو سه شب مانده فقط، فرصتمان محدود است
رحم کن گرچه گدای تو گنه آلود است
وای بر من اگر امشب نخری بارم را
آه پس من چه کنم نفس خطاکارم را؟
حقیرآمدم سربه زیر آمدم
خریدی مرا گرچه دیر آمدم
دوسه شب دگر فرصتم مانده است
که این چند روز اخیر آمدم
الا ای آن که راه عشق را بر ما نشان دادی
هزاران دُر ز چشم ما نشان این و آن دادی
فقط یک بار حر العفو گفت و سر به زیر آمد
ز رافت بین آغوشت گرفتی و امان دادی
خداوندا! خداوندا! تو ای معبودِ سبحانم
بسویت آمدم امشب نگه کن چشمِ گریانم
اگر چه من خطا کارم، پر از زشتی ست کردارم
گرفتارم گرفتارم، پشیمانم پشیمانم
امشب گناهِ دل را با آبِ توبه شستم
من با خدای خوبم عهدی دوباره بستم
گفتم که بارالها! من عبدِ رو سیاهم
چون پرده ی حیا را با هر گنه گسستم