شعر شهادت حضرت عباس (ع)

عباس من

اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم
از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم

حالا بجای اینکه دستم را بگیری
باید که زیر کتفهایت را بگیرم

زود آمدم از دستِ آن مردِ حرامی
تا بیرقِ کرببلایت را بگیرم

شرمنده‌ام شرمنده‌ای ، آخر رسیدم
شاید جلویِ های‌هایت را بگیرم

دیگر عبایی نیست جانی نیست با من
ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم

خیلی خجالت می‌کشم از بچه‌هایم
ای کاش می‌مردم که جایت را بگیرم

گفتی برادر ، نیزه اما حنجرت دوخت
زود آمدم اَدرِک اَخایَت را بگیرم

قدر سپاهی غارتت کرند ای وای…
از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم

از قدّ و بالایت چرا اینقدر رفته
حالا چگونه جای جایت را بگیرم

هرجا که دستی می‌زنم می‌ریزد ای‌وای
من مانده‌ام تا که کجایت را بگیرم

چشمان تو بَس بود ناموسم نلرزد
 کاش از سه‌شعبه چشمهایت را بگیرم

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا