شعر مصائب اسارت كوفه

گریه های طفل خردسال

بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز

او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز

زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود

بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز

گرچه دور افتاده ام فرسنگ ها از باغ گل

می رسد بوی گلاب از جسم پامالش هنوز

حال با غارتگری هاشان چه سازم بعد او

خنجر و انگشتری باقیست جنجالش هنوز

کاروان منزل به منزل می رود اما خدا

بند نیامد گریه های طفل خردسالش هنوز

دخترک هم سهم خود را برد از این ماجرا

مانده جای تازیانه بر پر و بالش هنوز

دید در بازار طفلی آنچه غارت رفته بود

در حراج افتاده بود معجر و خلخالش هنوز!

 یاسر مسافر

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا