شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

منادی کوفه

باز امشب منادی کوفه

از امامی غریب می خواند

گوشه خانه دختری تنها

دارد اَمن یجیب می خواند

مثل این که دوباره مثل قدیم

چشمِ ازخون دل تری دارد

این پرستار نازنین گویا

باز بیماربستری دارد

چادر پُر غبار مادر را

سرسجاده برسرش کرده

بین سردرد امشب بابا

یاد سردرد مادرش کرده

آه در آه؛چشمه در چشمه

متعجب زبان گرفته, پدر!

خار درچشم و استخوان به گلو!

درگلوم اُستخوان گرفته پدر

آه بابابه چهره ات اصلاً

زخم و درد و وَرم نمی آید

چه کنم منشکاف زخم سرت

هرچه کردم به هم نمی آید

باز سردرد داری و حالا

علت درد پیکرم شده ای

ماه«اَبرو شکسته»! بابا جان!

چه قَدَرشکل مادرم شده ای

سرخ شدباز از سر این زخم

جامه ی تازه ی تنت بابا

مو به مو هم به مادرم رفته

نحوه یراه رفتنت بابا

پاشو ازجا کرامت کوفه!

آنکه خرمابه دوش می بردی

زود در شهر کوفه می پیچد

که شما باز هم زمین خوردی

دیشب ازداغ تا سحر بابا

خواب دیدم, وَ گریه ها کردم

اَز همان بُغچه ای که مادر داد

کَفنی بازدست و پا کردم

کودکانی که نانشان دادی

روزگاری بزرگ می گردند

می نویسند نامه اَمّا بعد

بی وفا مثل گرگ می گردند

یا زمین دار گشته و آن روز

همه افراد, خیزران کارند

یا که آهنگری شده آنجا

تیرهای سه شعبه می آرند

وای از مردمان بی احساس

دردهای بدون اندازه

وای از آن سوار کاران و

نعل اسبی که می شود تازه

وای ازدست های نامَحرم

آتش و دود و چادر و دامان

وای از کوچه ی یهودی ها

سنگ باران قاری قرآن 

علی زمانیان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا