شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

جوانان بنی هاشم بیایید

نامش علی و اوست سرتاپا محمد
باید علی او را بخوانم یا محمد؟

خُلق عظیمش را همینکه خَلق دیدند
خواندند با هر منطقی اورا محمد

وقتی که روی دوش بابایش حسین است
رفته به معراج خدا گویا محمد

دلتنگ پیغمبر شده که ناخودآگاه
اورا صدا زد باز هم بابا محمد

تا رفت میدان، گفت لشکر وای بر ما
هیهات از جنگیدن ما با محمد

دیدند لشکر که شده در وقت پیکار
ذکر لب او یا علیُ یا محمد

لرزید پشت لشکر دشمن سراسر
تا گفت در میدان جنگ الله اکبر

هنگام رفتن شد رها از هر تعلق
ممسوس ذات حق شده از پای تا سر

نحن و بیت الله اولی باالنبیِ
نزدیک تر از ما نباشد با پیمبر

طوری شده راهی به سمت قلب میدان
انگار حیدر کرده عزم فتح خیبر

با ذوالفقار خود شده مشغول پیکار
آنگونه که یک سر نمانده روی پیکر

آمد به خیمه تا برای آخرین بار
از کام بابایش شود لبهای او تر

از تو جدا کردم همه اهل حرم را
انداختم سمتت نگاه آخرم را

ای خاک عالم بر سر دنیای بی تو
آتش زده داغت تمام پیکرم را

من روی زانو آمدم بالا جسمت
میبینی آیا حال و روز مضطرم را؟

هی هلهله کردند و خندیدند بابا!
تا دشمنان دیدند چشمان ترم را

چشمان نامحرم کجا و عصمت الله
برخیز ،برگردان به خیمه خواهرم ر ا

باید جوانان بنی هاشم بیارند
تا خیمه ها جسم علی اکبرم را

 احمد جواد نوآبادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا