شعر شهادت امام حسن (ع)

سکوت

سکوت

سکوت, زهر شد و در گلوی مجنون ریخت

دل شکسته ی لیلا از این مصیبت سوخت

به یاد خاطره های کریم آل عبا

تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت

سکوت گفتم و یادم سکوت او آمد

و زهر گفتم و یادم ز زهر خوردن او

و تیر آه به قلبم نشست و کردم یاد

ز تیرهای کفن دوز رفته در تن او

وراثتی است بلا شک غریب ماندن ما

چرا که غربت شیعه ز غربت زهراست

و بر غریب مدینه سزاست گرییدن

که پای ثابت این روضه حضرت زهراست

همان کسی که غریبانه باز مسموم است

به دست همسر خود در میان خانه ی خویش

پرستویی است مهاجر ولی شکسته پر است

و زخم خورده فتاده کنار لانه ی خویش

کسی که سبز ترین جامه را به تن دارد

نگفت علّت سبزی پیکرش از چیست

و طشت داد شهادت, غریب مطلق اوست

چرا که پاره جگر تر از او در عالم نیست

همان کسی که شنیده به وقت کودکی اش

صدای یا ابتا و شکستن در را

میان کوچه ی باریک بی شک این کودک

همان کسی است که برده به خانه مادر را

رسید دشمن بی شرم و سدّ راه نمود

و ابرهای سیه روی ماه پاره نشست

و با دو دست بزرگ و ضُمُخت و سنگینش

چنان به صورت او زد که گوشواره شکست

شکست آینه اش در هجوم سنگ ستم

خمید قامتش امّا عصای مادر شد

و خورد خون دل و با کسی نگفت چه دید

که جان به لب شد و آخر فدای مادر شد

 سعید توفیقی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا