باید برای حال زارم ناله سر کرد
یا لااقل این شام ظلمت را سحر کرد
وقت گرفتاری تو را خواندن, هنر نیست
آنکه همیشه خوانده نامت را, هنر کرد
فهمیدهام از اِنّٙالاٙنسانٙ لٙفیٖ خُسْر
هرکس که از یاد تو غافل شد ضرر کرد
دیروز اهل اشک و استغفار بودم
امروز اما معصیت بر من اثر کرد
شرمنده از بار گناهم بودم اما
بخشندگیهایت مرا شرمندهتر کرد
کارم گره خوردهست, دیگر مطمئنم
باید حسینبنعلی را باخبر کرد
میرفت زینب پابهپای آن سری که
منزل به منزل بر فراز نِی سفر کرد
یکجا میان طشت و یکجا بین گودال
یکجا هم از بازار شامیها گذر کرد
محمد زوار