ای غُربتِ ماندگــار
به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها
یه کوچه گرفت از علی آهش و
یه مادر که گُم می کنه راهش و
دیگه پیشِ خورشیدِ چشـمِ علی
میپوشونه اون صورتِ ماهش و
شدی شمعِ من آب سوسو نـزن
با این دستایِ خسته جارو نـزن
به فکرِ غریبـــیِ حــیدر نبــاش
به همسایه ها اینقَدَر رو نــزن
نمی خوام برام کارِ خونـه کُنی
به گیسویِ زینب تو شونه کُنی
میدونم چرا سُرخ شده صورتت
نمی خواد تنـــور و بهونه کُنی
نمازِ شکستــه نخــون فاطمـــه
تو رو جونِ حیدر بمون فاطمــه
می دونم نباشی من و می کُشه
مُغیره با زخمِ زبـــون فاطمـــه
نشد قسمتت دیــدنِ بچّه مـون
بخندیم با خندیــدنِ بچّه مـون
با زخمی که خورده به پهلویِ تو
بمیـــرم بــرایِ تــنِ بچّه مــون
نذاشت پشتِ در نا امیــدش کنن
میخواس محسنم روسپیدش کنن
پســـر غیـرتیــه رویِ مـــادرش
میخواس قبلِ مادر شهیدش کنن
دلم خون شد از گریه ی هرشبت
با ” عجّل وفاتـــیِ ” رویِ لـــبت
بهم گفتی بهتر شدی پس چــرا
شنیدم کفن دادی به زینبـــت ؟
می خندی به تابوتِ تویِ حیاط
میشم خیره با بُغض تویِ چشات
بخــند فاطمه آخرین لحظه رو
دلم تنگ میشه واسه خندیدنات
صدام کن بگردم به دورِ ســـرت
بگرده به دورِ سرت ، حیـــدرت
به جز عطرِ یاسِ تویِ بستـــرت
نمونده دیگه چیزی از پیکـــرت
خداحافـــظ ای زخمیِ روزگــار
خداحافـــظ ای غُربتِ ماندگــار
سپُرده پیمبر تو رو دســـتِ من
سپُردم تو رو دستِ پروردگـــار
ابراهیم زمانی قم