شعر عصر عاشورا و شام غريبان
بخوان اذان
قدم بزن کمی حالا که می روی اکبر
ببین که اشک غم از دیده ام سرازیر است
بخوان اذان و برو ای موذنم اما
برای کشتنت این بار بانکِ تکبیر است
علی، علی الدنیا بعدک العوفا پسرم
که بعد روی تو از زندگی دلم سیر است
کنار پیکرِ تو زانویم به خاک افتاد
نشسته ام که ببینی پدر زمین گیر است
حنای مو تو این بار از چه این رنگی است؟
جوانِ خانه من دیده ای پدر پیر است؟
توان به زانوی من بعد تو نمی آید
به جای جای تنت نور دیده ام تیر است
برای دیدنت عمه زخیمه آمده است
رسیده است کنون پیش تو ، ولی دیر است
حامد آقایی