شعر شهادت حضرت زهرا (س)
بغض گریه
وقتی که بغض گریه درون صدا شکست
انگار پایه های عرش، به دست خدا شکست
تقدیر دل، شکسته شدن بود از ازل
از ابتدا شکست که تا انتها شکست
آن قدر پرده های غم او ضخیم بود
حتی در این مواجهه باد صبا شکست
این اشک و آه، منتظر یک اشاره اند
در شور روضه هاست که آب و هوا شکست
باید پس از دوماه عزا، تازه گریه کرد
تازه حریم حرمت خیرالنسا شکست
تنها سه روز بعد نبی، اول ربیع
سنگ سقیفه سینه ی آیینه را شکست
هر قطره ای که می چکد از چشم های ما
دارد به لب سؤال که آن در چرا شکست؟
هیزم، غلاف، میخ و دری نیمه سوخته
بازو جدا و سینه و پهلو جدا شکست
دست دعا گرفت بگوید که یا إله..
حتی إله نیز میان دعا شکست
میخی که در میانه ی در سینه سوز بود
شد نیزه های تیز که در کربلا شکست
از روی اسب روی زمین خورد و عاقبت
جام بلور روشن خون خدا شکست
محمد رضایی