شعر شهادت حضرت زهرا (س)

به رنج شانه زدی گیسوان زینب را

قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت

تمام جلوه ای از شرح آیتت انداخت

نبود جاده و پایی قدم در آن بزنم

خدا دلم به مسیر محبتت انداخت

زمین نبود ولی صد هزار مرتبه شکر

مرا میان حریم ولایتت انداخت

در آن زمان که گدایی نبود و دست عطا

کرم,عنایت و احسان به عادتت انداخت

سخن نبود و زبانی نبود و فهمیدم

که عشق بین زبان ها حکایتت انداخت

دلیل بود و نبود جهان توان فهمید

نگاه مختصری گر به خلقتت انداخت

تو بیکرانه ترین بحر معرفت هستی

نمی توان نظری بر نهایتت انداخت

به رنج شانه زدی گیسوان زینب (س) را

چقدر دست شکسته به زحمتت انداخت

هزار آیه ی((تَبَّت یدا…))برآن گرگی

که جای پنجه ی خود را به صورتت انداخت

نسیم چشم ترم را غبار تا افشاند

مرا به یاد غریبیّ تربتت انداختت

 توحید شالچیان ناظر

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا