شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بانوی من

از بسکه سنگ خورد و شکستند ساغرم
پیش کسی گلایه خود را نمی برم

دور از حرم، دخیل دعاهای فطرسم
شاید دوا گذاشت به زخم روی پرم

طغیان رودخانهء اشکم ز بی کسی است
از دستِ نفسِ سرکش و عاصی مکدّرم

ای نفسِ مطمئنه که ناراضی از منی!
هرگز مکن به رفتن از این در مخیّرم

ای نَفسِ من که از نَفَس انداختی مرا
کو همنفس که کوه بلا ریخت بر سرم

کو همنفس که رفت و خوشی رفته بعد آن
کو قبر من که روح عذابی مکرّرم

ای نفسِ مطمئنه مرا در بغل بگیر
شیطان کمین گرفته دگر پشت سنگرم

حالا که از فراق تو آتش گرفته ام
آتش مریز جان رقیه به معبرم

آتش گرفت فاطمه وقتی رقیه گفت؛
آتش گرفت دامن و گیسو و معجرم

دلتنگ اشک نوکری حاج قاسمم
دلتنگ آنکه سوخت و شد روضه باورم

دلتنگ آنکه گفت: بیا مرگ سرخ من!
دلتنگ آنکه ناله زد ای وای مادرم

قاسم که بود؟! یکّه علمدار انقلاب
عمار بود و میثم و مقداد رهبرم

جایش چه خالیَ است در این فاطمیّه ها
هرچند رفته پیش شهیدان محترم

این روضه ها پُر از نفس حاج قاسم است
کو بیقرار روضهء بازوی پُر ورم

زهرا چه گفته بود که سیلی به او زدند؟!
چیزی نگفت… گفت عزیز پیمبرم

وقتی به زور در حرمش پا گذاشتند
مادر قرار شد بشود یاس بی حرم

زهرا میان خانه زمین خورد و گفت: آه
من را زدند پیش دو چشمان شوهرم

ای ذوالفقار! لشکر من را بیا ببین
پای علی گذشته ام از ثلث کوثرم

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا