شعر گودال قتلگاه
به روی خاکها افتاده ای
این سه روزی که به روی خاکها افتاده ای
پاسخی ده مادرت را تو چرا افتاده ای؟
پیرهنی که دادمت کو ای پسر حرفی بزن؟
ای چنین عریان بدن بر خاکها افتاده ای
داغ شن ها تنِ پاکِ تو را آتش کشید..
پشتِ در گویا چنان خیرالنسا افتاده ای
لخته های خون همه خشکیده شد روی تنت
جانِ من!در بینِ گودالِ بلا افتاده ای؟
این سه روزی که تنت بی سایبان مانده حسین
چون طلایی که میانِ کوره ها افتاده ای
جمع شد جسمِ شریفت زیرِ نورِ آفتاب..
از جفای کوفیان بی اعتنا افتاده ای
بهرِ دفنت می رسد چارم ولّیِ شیعیان
باز می بینم که بینِ بوریا افتاده ای
محسن راحت حق