بیا تا برویم
باده در جام مهیاست بیا تا برویم
میکده منتظر ماست بیا تا برویم
رد دعوت عین کفر است به آئین وفا
دوش ساقی خود ز من خواست بیا تا برویم
بی رخش هرچه بنوشیم همه باد فناست
اصل مستی به تماشاست بیا تا برویم
حیف باشد که نبینیم رخ همچو مهش
وه که چه مهوش و زیباست بیا تا برویم
محفل رقص و نشاط است در آن خانه به پا
بانگ مطرب به هوا خاست بیا تا برویم
فرصت از دست مده وقت تامل نبُود
خود ساقی است که برخاست بیا تا برویم
اگر از غصه و ماتم به ستوه آمد ه ای
میِ او قاتل غم هاست بیا تا برویم
جرعه ای گر بزنی تا به ابد مست شوی
وای آن می چه گواراست بیا تا برویم
گر چه ما بی خبر از راه ِ سوی میکده ایم
روشنی از دور پیداست بیا تا برویم
من و می از کف ساقی نشود باور من
گرچه چون خواب و چو رویاست بیا تا برویم
محتسب تشنه ی ویران شدن میکده هاست
تا که آن میکده برجاست بیا تا برویم
این شب شور و طرب را تو غنیمت بشمار
که خبر دار ز فرداست بیا تا برویم
بین ز زور مِی مرد افکن آن ساقی مست
نعره و هلهله برپاست بیا تا برویم
شب خاموشی و لب دوختن امشب نبُود
چون که در میکده غوغاست بیا تا برویم
تا سحرگاه می و باده روا شد زیرا
ساقی امشب خود سقاست بیا تا برویم
گرچو کافر شده ای ترس مکن از دوزخ
جنت حسرت به دلِ ماست بیا تا برویم
محمد هاشم مصطفوی