شعر مصائب اسارت شام
دروازه شهر
دروازه ورودی شهراست و ازدحام
بر پا شده دوبارههیاهوی انتقام
این ازدحام و هلهلهها بی دلیل نیست
یک کاروان سپیدهرسیده به شهر شام
یک آسمان ستارهیآتش گرفته و
یک کاروان شراره وغم های ناتمام
در این دیار, هل هله و پایکوبی است
انگار رسم تسلیت وعرض احترام
چشمان خیره و حرمآل فاطمه
سرهای روی نیزه وسنگ از فراز بام
خاکستر است تحفهیپس کوچه های شهر
بر زخم های سلسله ,شد آتش التیام
بر ساحت مقدس لبهای پرپری
با سنگ کینه سنگدلیمی دهد سلام
پیشانی شکسته وخونی که جاری است
بر روی نی خضاب شدهچهرهی امام
با کینه علی همهیشهر آمدند
بر پا شده دوبارههیاهوی انتقام
یوسف رحیمی