شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دلتنگم

دلتنگم

کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا
ببخشم نیست در پایم توان پاشدن بابا

نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو
کتک ها خورده ام بی حد نمانده جان به تن بابا

گلایه دارم از زجر و گلایه دارم از خولی
-را زد پیش تو بابا تو را زد پیش من بابا

زدن هایش که جای خود چه دادی زد سرم آن شب
ندیدم مثل زجر اصلأ کسی را بد دهن بابا

سحر در خواب خود دیدم برایم چادر آوردی
به جایش هدیه کردم من به تو یک پیرهن بابا

نمیخواهم کفن اصلأ چرا که دیشب از عمه
شنیدم بوریا آخر برایت شد کفن بابا

محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا