شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)شعر وروديه كربلا

رسید قافله

اگر تو آه کِشی خشک و تَر نمی‌ماند
اگر تو گریه کُنی که جگر نمی‌ماند

بیا و آه مَکش با حرارتِ جگرت
که از مجالسِ روضه اثر نمی‌ماند

نفَس بزن که نفسهای آخرم برسد
که بی تو این نَفَس مختصر نمی‌ماند

چنان شکسته شدی که شبیه زهرایی
که چون تو دست کسی بر کمر نمی‌ماند

لباسِ مشکیِ مان را فقط کفن بکنید
برای ما که از این بیشتر نمی‌ماند

مدافعان حرم سمت تو به سر رفتند
برایِ حامیِ زینب که سر نمی‌ماند

به دردِ آخرتِ ما نخورد جز گریه…
که هیچ چیز چو اشکِ سحر نمی‌ماند

غنیمت است نشستن میانِ این روضه
که عمر میرود و اینقدر نمی‌ماند

هرآنچه خرج کنی صد برابرش بِبَری
در این معامله حرف ضرر نمی‌ماند

تمامِ حاجت ما را نگفته زهرا داد
که مادر از دلِ ما بی خبر نمی‌ماند

رسید قافله و خواهری پیاده نشد
به گریه گفت که زینب دگر نمی‌ماند

نگاه کرد به اکبر : حسین جانِ علی
به جانِ تو که زِ باغَت ثمر نمی‌ماند

اگر پدر برود می‌شود پسر باشد
اگر پسر برود نه پدر نمی ماند

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا