شعر شهادت حضرت زهرا (س)
رفتی و از غمِ تو
رفتی و از غمِ تو دلِ مرتضی شکست
رُکنی که بود محور اهل کسا شکست
آیینـه ای که محوِ تجلی ذات بود،
نوری که بود روشن از او ماسوا شکست
اجـرِ رسـالت نَبـَوی بود مِهـر او
سروِ جوانِ باغِ نبی از جفا شکست
دستی که روزی از کرمش می گرفت خلق
دیگر قنوتِ نافله اش در دعا شکست
آن در که جبرئیل امین اذن می گرفت،
با ضربِ پای دشمنِ دین خدا شکست
چشمی پُر از ستاره و مهتاب و شامِ تار
در سینه هق هق نَفَس ِ مجتبی شکست
گُلهـای باغِ پیرهنش تا که شـد عیان
بغضِ گلوی شیرخـدا بی هوا شکست
آتشفشان غصه تلاطم گرفته بود
زانوی کـوه از اثرِ این بلا شکست
از آتش و هجومِ به خانه شـروع شد
شمشیر و تیر و نیزه اگر کربلا شکست
فرق امید اهل حرم هم در علقمه
با ضربه ی عمودِ عدو از قفا شکست
با خطبه ای که زینب کبری به شام خواند
کاخ ستم روی سر آن بی حیا شکست
وحید دکامین