زینب رسیده کربلا
کاروانی میرسد از کوچه ی آزارها
کاروانِ زینبِ غمدیده و بیمارها
مانده از باغ بهارِ مرتضی و فاطمه
ساقه هایی زخم و نیلی از هجوم خارها
هر یکی دارد حکایت بیشمار از دردها
این حکایت ها نمایان است از رخسارها
دردها تنها نه از نامرد مَردُم بود و خلق
رنجها بردند حتی از در و دیوارها
کودکان پای پیاده مابقی در سلسله
بر سرِ نِی اشک ریزِ کودکان سردارها
زینب و بزم شراب و طشت و چوب خیزران
یک زن و شرح غمی در غالب طومارها
“کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود”
کربلا شد کربلا از زینب و ایثارها
لب گشود و گفت ای سردار بی سر گوش کن
تا بگویم با تو یک حرف از همه اسرارها
دست بسته رفته ام تا کوفه و شام خراب
دیده ام بزم شراب و (کوچه ی عطّارها)
این قد خم حاصل تاراج گلهای من است
کرده ام یاس تو را مدفون کنار خارها
دیگر از شرح غمم چیزی نمیگویم حسین
من نمیگویم چه شد با ما سر بازارها
داریوش جعفری