شعر روضه حضرت زهرا(س)
خزان زده به بهار علی و اولادش
یکی نبود , رسد لحظه ای به فریادش
به آسمان نرسیده است , داد و بیدادش
چه آمده به سر زندگی آبادش
چه شور بود , نگاه حسود مردم شهر
شده تبلور شیطان , سجود مردم شهر
دو ماه و چند صباحی است مادر افتاده
چه قوت و چه توانی ز حیدر افتاده
دوباره اشک , ز چشم برادر افتاده
گمان کنم سر سجاده , با “سر” افتاده
دوباره فاطمه “سرگیجه ی” بدی دارد
جهان به دور سرش , رفت و آمدی دارد
دوباره تار شده چشم های مادرمان
رمق نمانده به دست و به پای مادرمان
بیا قنوت بگیریم , جای مادرمان
بلند تر شده ذکر دعای مادرمان
دوباره ناله ی “عجل وفات” روی لبش
به شوق “پا نشدن” , میرود به خواب شبش
کنیز خانه اش امروز از نفس افتاد
همین که مرغ علی گوشه ی قفس افتاد
نفس نفس زد و این بار فضه “پس” افتاد
بلند شد که نبیند علی , سپس افتاد
توان نمانده برایش خدا بخیر کند
گرفته باز صدایش خدا بخیر کند
لباس تازه به تن میکند هر از گاهی
نمانده در نفس خسته اش دگر آهی
چه درد سخت و عذابی , چه عمر جانکاهی
گمان کنم که به سوی پدر شود راهی
دلش برای پدر تنگ میشود حالا
صدای گریه اش امروز میرود بالا
دلش برای اذان های شهر در شرر است
صدای زخمی آن که موذن پدر است
برو بلال , صدایت همیشه پر اثر است
اذان بگو که ولایت عجیب در خطر است
صدای صوت بلال است میرسد بر گوش
بگیر فضه سرش را , دوباره رفت از هوش
بگو , مدینه بداند علی سپر دارد
هنوز هم که هنوز است بال و پر دارد
بگو که دست از این خانواده بردارد
بگو , اگر چه که این نام درد سر دارد
بخوان که اشهد ان علی چه مظلوم است
و صبر کردن او , استخوان حلقوم است
پوریا باقری