شعر مدح و مناجاتشعر مناجات با خدا
شعر مناجات با خدا
طُــرفهُ العِـینی سراپای وجودم را گرفت
از خُدا , تا در جهان اذن ورودم را گرفت
خواستم بودونبود من شود اینگونه شد
از منِ دُنیــا زده , بودونبودم را گرفت
تا شدم گرم تکلّم با علی دیدم خـُـدا
با خلایق فرصت گفت و شنودم را گرفت
خوشبحال من که فکر خاک بوسیِ درش
اشتیاق کاذب کشف و شُهودم را گرفت
با نجف سِنخیّتی دارم , چرا که از ازل
شوق وصل او تمام تاروپودم را گرفت
تا کمر خَم می شوم در محضر جبریل که
از خُـدا بر پای او اذن سجــودم را گرفت
من صد وده بار نَه یک بار گفتم یا علی
با همین یک بار, دل حُکمِ صعودم را گرفت
مُرده باد آن کس که دَم میخواهد از غیر علی
زنده باد عیسی بن مریم که از او دَم را گرفت
کاش روزی بشنـوم از قنبرش این جمله را
بیت بیتِ آنچه در وصفش سرودم را گرفت
محمّدقاسمی