امام حسين (ع) - شعر شب عاشوراشعر گودال قتلگاهشعر محرم و صفر

شمر بود و خنجرش

شمر بود و خنجرش
بی حیا افتاده با خنجر به جان پیکرش
آه از بس هست کُند
خنجرش را هی مکرر می کشد بر حنجرش
تا رسید آنجا سنان

گفت بگذارید دیگر,مال من باشد سرش
پیرهن را از تنش
یکنفر برداشته درلحظه های آخرش
ساربان دیر آمد و
زیر لب میگفت با خود راستی انگشترش

شاعر:
شهاب الدین خالقی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا