نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی
چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟
به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!
چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی
به قلب من – من بی بال و پر – تیر هلاکت را
به مادر هم کمانی بر کمر انداختی رفتی
جگر از تشنگی ، از داغ اکبر ، پاره شد ، دیگر
چه داغی بود بر پاره جگر انداختی رفتی؟
به روی دوش من چشمت تماشای که را می کرد؟
که یک باره مرا هم از نظر انداختی رفتی
تمام آسمان از خون تو پُر شد ، سلاحت بود
که گفته در دل لشکر سپر انداختی رفتی؟
پدر دنبال تو می آید اما بر دل مادر
چه اندوهی چه آهی در سحر انداختی رفتی
سید علی احمدی