عشق سوزان من
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش
عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش
این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی
دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی
شب میان چادری خاکی، سرِسجاده ای
صبح ها تب می کنی و بر زمین افتاده ای
پیش چشم تار من -دق می کنم- زوری نخند
پای چشمت سوخته از زخم ناجوری، نخند
خانمم از دست لرزانت چه کاری می کشی؟
رختخوابت را چرا خود آب، داری می کشی؟
آن دری که سوخته، از پاشنه، کج شد بلند
میخ را کندم ولی از دنده ی لج شد بلند
باهمین بازو چرا دستاس را چرخانده ای!
نان چگونه در تنور آتشین خوابانده ای!
رو گرفتی از علی و بر همه رو می زنی
باچه حالی، صبح تا شب، خانه جارو می زنی
این صدای خسته، من را می کُشد بی معطلی
خسته ام…اما بگو کمتر خدا قوت علی!
پشت در افتاده بودی و دلم آتش گرفت
سینه ات آتش گرفت و سینه ام آتش گرفت
با قلاف از من جدا شد دست تو، زهرا ببخش
لشکر تنهای حیدر! ذوالفقارم را ببخش
نیمه شب ها بچه ها را می نشاند زینبت
چادرت را مخفیانه می تکاند زینبت
مجتبی می گفت بین گوش زینب، خواهرم:
روز مادر که بیاید گوشواره می خرم
رضا دین پرور