شعر شهادت حضرت رقيه (س)

لجبازی

یاسواره می رسید بال و پرم را می گرفت

یاپیاده می رسید دور و برم را می گرفت

سوزشموی سرم بابا طبیعی گشته است

میرسیداز پشت سر موی سرم را می گرفت

ازسر لج بازی اش… تا گریه ام در آورد

 -یادگاری  عمویم – چادرم را  می گرفت

محضسوغاتی برای دخترش با یک تشر

همالنگوها و هم انگشترم را می گرفت

قدرنمی آورد ز گوشم گوشواره , می کشید

آنقدرکه خون تمام معجرم را می گرفت

آنلگدهایی که میزد می نشست برصورت

قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت

علیرضاخاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا