واویلا
آمد به پابوسی من مسمار با در
زد بوسه بر رویم ولی دیوار با در
بستند با هم عهد و پیمان بهر قتلم
دیوار و میخ و مرد بد کردار با در
من یار بودم با امیرالمومنینم
دیوار و میخ و شعله ها هم یار با در
هیزم فراوان بود پشت در ولیکن
هیزم تبانی کرده بود اینبار با در
افتاد کار اسخوان سینه با میخ
افتاد کار چشم و این رخسار با در
کار چهل نامرد شد پیکار با من
آتش به دامان در و پیکار با در
افتاد در بر روی من با میخ و آتش
پیمان یاری داشتند انگار با در
در روی من افتاد و طفلم رفت از دست
در زار میزد با من و من زار با در
قفل سکوت مجتبی جان مرا برد
اما شده روزم چنان شب تار با در
از دست میرفتم من و دیدم که حیدر
افتاد از پا لحظه دیدار با در
افتادم و دیدم علی میگفت با اشک
افتاده در کارم گره بسیار با در
در طالع آل نبی با خون نوشتند
زهر جفا شمشیر خنجر نار با در
داریوش جعفری