شعر وفات حضرت خديجه (س)

وقتی خدیجه رفت

وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت
آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت
شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش
دست رسول را چو دو دست خدا گرفت
مرهم گذار زخم تن مصطف یکه رفت
زخم تنش دوباره سراغ دوا گرفت
اشکی چکید و ابر غم ازپشت پلکها
باران درد بود که بیم نتها گرفت
طوفان وزید و شعله غم در زبانه شد
قلب حزین خترکی بی هواگرفت
بابا! نبینمت که چنین گریه میکنی
بابا! اگر چه مادر ما را خدا گرفت
من خانه دار کوچک این خانه میشوم
این خانه ای که در دلاو غصه جا گرفت
تنها نه مام باب که ام الائمه شد
با نقد جان ز معرکه خون بلا گرفت
تا قتلگاه,پشت در خانه علی
-آنجا که خصم غنچه نشکفته را گرفت-
با میخ در نوشت به دیوار خانه اش
گودی قتلگاه از این خانه پا گرفت
روزی به قامت خم و بااشک و آه آه
با زین العابدین دو سر بوریا گرفت
محمود قاسمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۴ دیدگاه ها

  1. سلام
    زیک گوهریم برای نیکوکار بودن حتما نباید ثروتمند بود
    لطفا به وبلاگ کانون هموفیلی استان یزد بیایید و اگر صلاح دانستید مبلغی هر چند ناچیز را برای رفاه بهتر بیماران هموفیلی کشور خودتان در اختیار آنان قرار بدید
    هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم بنیاد امور بیماری های خاص
    متشکریم از شما
    http://hemophilia-yazd.blogfa.com/

  2. دوستت دارم

    مدتى است که اشکهایم

    اشک هاى دلتنگیم

    براى تو

    مانند قبل نیست

    دیگر اشکهایم مانند گذشته تسکین دهنده ى گونه هایم نیست

    بلکه مانند شلاقیست که عذابم مى دهد

    و هر قطره ى آن فریادى از خاطراتم را در سکوت شب طنین انداز مى کند

    کاش زودتر به پایان برسد

    در کدام طلوع و کدام غروب

    دیگر برایم مهم نیست

    براى دیدنت

    مستى دلتنگى هم آرامم نمیکند

    دیگر غرق شدن در دریاى اشک نیز آتش دلم را فروکش نمى کند

    فقط بدان دوستت دارم به معناى حقیقى دوست داشتن

    ??❤️?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا