دستم رها کنید خودم راه می روم
زینب ببین امیرم و چون شاه می روم
فرقم شکسته اند ولی پیش دخترم
چون خیبرافکنم چو یدالله می روم
هر چند خون نگاه مرا تار کرده است
با ذکر فاطمه سوی دلخواه می روم
چوب عدالتم سحر آمد سرم شکافت
از فتنه ی زمانه ی گمراه می روم
پهلو شکسته منتظر سر شکسته باش
آهم دگر نمی شنود چاه می روم
حسین ایمانی