دسته‌بندی نشده

یا ولی الله

افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها

کنج سیاه چال به این فکر می‌کند
معصومه‌ام میان مدینه چه می‌کند؟
دارد مدام پهلوی او تیر می کشد
از بس‌که یاد فاطمه و کوچه می‌کند

لحظه به لحظه چهره‌ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می‌کشد
با دست‌های بسته‌ی خود روی خاک‌ها
تصویر یک جراحت زنجیر می‌کشد

اینجا اگرچه حرمت او را شکسته‌اند
اما چه‌خوب شد که‌کنارش کسی نبود
با روضه‌های عمه‌ی خود گریه می‌کند
وقتی‌که دست بسته کنارش سکینه بود

 محمدحسن بیاتلو

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا