افتاده ای بر روی خاک و پر نداری
جز دیدهی تر مونسی دیگر نداری
آنقدر غربت میچکد از جسمت آقا
ناخواسته میگویمت مادر نداری
مانند شمعی سوختی در آتش زهر
در آنچنان هرمی که خاکستر نداری
وقتی که بال و پر زدی بر خاک گفتم
صد شکر اینجا در برت خواهر نداری
در زیر گلها پیکرت مدفون شد آقا
گویا به جز گل پیکری دیگر نداری
اینجا همه هستیِشان مال تو آقاست
ثروت تویی, سرمایهای بر هر نداری
یعنی نباشند اهل غارت مردم طوس
بر تن کفن داری و غارتگر نداری
موسی علیمرادی