شعر ولادت امام باقر (ع)

یابن الحسین(ع)

آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد
ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد
اشک را از باده ساقی کوثر آفرید
در ضیافت خانه‌اش هر دیده ای را جام داد
تا که دست موج ها بر دامن ساحل رسد
در دل هر عاشقی دریای ناآرام داد
شام را از گیسوان آل حیدر تیره ساخت
روز را برگرد آن ها جامه أحرام داد
هرکسی پیغمبری می‌کرد در آل علی
همچو ختم الانبیا او را محمد نام داد

مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید
اولین پیغمبری که بعد پیغمبر رسید

نام زیبایش محمد بود و سیما یش علی
قآبی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی
خلق احمد خلق احمد خوی احمد بود و بس
پای تا سر احمد و قد دلارایش علی
نامه مکتوبی از اوصاف جنت روی او
خط و خالش احمد و زلف چلیپای علی
ساحل از پیغام‌های او پر از در و صدف
موج الطاف پیمبر بود و دریایش علی
چشم او بسم الله است و خال او چون نقطه اش
خوشنویسی خداوند است و امضایش علی

پلک هایش پرده ی گنجینه الاسرار بود
چشم او قاب رسول و حیدر کرار بود

مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را
می شکافد نورعلم ش سینه آفاق را
هر ستاره یک شرار از شعله های علم اوست
با رصد قلبم منجم میچشد احراق را
نردبانی تا فلک باید که باشد بنگریم
خاک پایش شکل داده قامت این طاق را
بین گلشن گم شود عطری که هرگل داشته
در صفاتش گم کنم سررشته مصداق را
اشتیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد
آسمان بر سر گرفت آن ذره مشتاق را

هرکسی یک قطره از او خواست باران می برد
مور از درگاه او تخت سلیمان می برد

قال باقرهای او تحکیم قرآن حکیم
قال باقر های او یعنی صراط المستقیم
آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او
چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم
قبل از آنی که بگویی حاجتت را می دهد
نشنود آوای سایل های خودرا این کریم
احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع
ماه و خورشید ند وقتی که چراغ این حریم
جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکری است
هر ملک ترفیع گیرد می شود اینجا ندیم
بس که بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر
سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر

شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس
این حکایت را ز چشمان گلستان بپرس
هرچه زینب دید او هم دید در دشت بلا
ما رایت الا جمیلا را زچشمانش بپرس
دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت
ذکر هرمرثیه از تسبیح مژگانش بپرس
پیکری از شانه شمشیرهاچون زلف شد
مو به مواین قصه از زلف پریشانش بپرس
دشتی از نامحرمان و دختران بی پناه
هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس

هرچه میپرسی مپرس از کوچه و بازار شام
یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
موسی علیمرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا