شعر شهادت حضرت رباب (س)

آغوش نیزه ها

 

هر لحظه از خدا طلب مرگ میکنی

وقتی که دشمنت بلد ِ راه میشود

ته مانده ی نفس زدنِ صبح تا غروب

صرف کشیدن دو سه تا آه میشود


در موج اشکهای خودت غرق میشوی

با این همه مصیبت و داغیکه دیده ای

نسبت به گام قبلی خود پیرتر شدی

کم کم به شانه های رقیه رسیده ای


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

شاید سریعتر بشود انکسار تو

حالا که چند قطره فقط آب خورده ای

حالا که شیر هست ولی شیر خوار تو..


حالت شبیه محتضر رو به قبله است

دردسری شده به سلامت رساندنت

از بعد دیدن سر اصغر به نیزه ها 

تغییرکرده لهجه ی لالای(ی) خواندنت


دلتنگ گرپه های کسی میشوی که او

آرام سرسپرده به اغوش نیزه ها

این گریه ها برای تو اصغر نمیشود

لالایی تو پر شده در گوش نیزه ها

نوید اسماعیل زاده

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا