مست صحن تو یقین می شکند خم را هم
خوب می دانم اگر بی تو شوم گمراهم
عالم از نور شما روشن و ما مدیونیم
به کرم خانه ی تو روشنی قم را هم
آینه کاری ایوان تو مبهوتم کرد
زین سبب برده ام از یاد تکلم راهم
باید از پاکی سنگ حرمت حکم کنند
بعد هر بار وضو امر تیمم را هم
در میان دو برادر حرمت بر پا شد
رد نکردی ز ادب حد تقدم را هم
هر کبوتر که به صحن تو پناهنده شده
می خورد از کرم دست تو گندم را هم
آمدی قم همه اکرام نمودند تورا
بر لبان تو نشاندند تبسم را هم
فاطمه هستی و در آخر شعرم باید
قدر یک واژه بگویم در و هیزم را هم …
علی اصغر یزدی