آه آه از دام غفلت کهدو بالم را گرفت
فرصت پرواز تا اوجوصالم را گرفت
باز هم تکرار روزجمعه و دلواپسی
مثل یک بغضی شد و قالو مقالم را گرفت
کار دستم داد این چشمانتظاری های من
مو سفیدم کرد و سبزینهالم را گرفت
آتش عصیان وجودم راگرفت و بعد از آن
شعله های سرکشش اشکزلالم را گرفت
مشکلم این است کهدنبال دنیا می روم
حرص دنیا بیشتر مال ومنالم را گرفت
پیروی از خواهش نفسیکه امّاره بُوَد
فرصت رشد و رسیدن بهکمالم را گرفت
گاه گاهی در فرازمگاه گاهی در نشیب
عاقبت افراط و تفریطاعتدالم را گرفت
چند روزی می شود کهفکر آقا نیستم
غصّه های غربت دلدارحالم را گرفت
تا که گفتم «یا حسین»یک مادر قامت کمان
انتخابم کرد و زشتیجمالم را گرفت
محمد فردوسی