ادب اولیا
آن جا کهصحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند
محفل فروز زهره جبینان فاطمی
کز مه مثل بر آن قمر دلربا کنند
آن جا که صحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند
آنان که شرح خوبی یوسف نوشته اند
گو بعد از این حکایت یوسف رها کنند
جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند
قامت قیامتی که به دیوار رستخیز
از قامتش هزار قیامت به پا کنند
خوبان روزگار بر او غبطه می خورند
روزی که پرده از رخ آن ماه وا کنند
روزی که بر سریر جلالت کند جلوس
اهل بهشت ناله ی وا حسرتا کنند
امروز برده اند به نامش ز دل قرار
تا روز حشر با دل مردم چه ها کنند
خال سیه به کنج لبانش نشانده اند
تا نقش خضر بر لب آب بقا کنند
الماس دارد از رخ عباس التماس
شاید به این بهانه وجودش بها کنند
رویش ندیده وقت کرم سائلی هنوز
تا مردم فقیر مبادا حیا کنند
نام بنی کلاب عرب تا عجم گرفته
زان مادری که ام بنینش صدا کنند
مرد آفرین زنی که انوار فاطمی
تشریف نور بر سرش از کبریا کنند
این افتخار لایق هر زن نمی شود
که او را کنیز حضرت زهرا صدا کنند
هر چند بود عروس کنیزانه زد قدم
تا زینبش از او دل خود را رضا کند
شیر شرف ز سینه ی ایمان خورده است
طفلی که شیر بیشه ی عشقش ندا کند
از کودکی کمر به وفا بسته در قمار
مردان چنین به عهد محبت وفا کنند
عباس باید آن که امیر سپه شود
تا لشکر عدو همه هول و هراس کنند
در پاسبانی حرم شاه دین یکی
شیری که روبهان ز مصافش ابا کنند
شاعر :؟؟؟