از فرط تشنگی
از فرط تشنگی لب نازش کبود بود
تکیه به نیزه زد همه جا مثل دود بود
ساعت حدود سه طرف قتلگاه رفت
آن شاه بی سپاه به جنگ سپاه رفت
آن سو برادریست که گودال میرود
این سمت خواهریست که از حال میرود
خواهر ز حال میرود آنقدر که نگو
درماندهای به حسرت یک بوسه از گلو
دامن کشید و رفت ولی در غبارها
افتاد بین دسته ای از نیزه دارها
سرنیزه ها که روی تنش سر گذاشتند
این جسم را به دستهی دیگر گذاشتند
شمشیرها سیوف خذینی شنیده اند
رفتند و تیغ روی دهانش کشیده اند
ساعت گذشت از سه و نزدیک چار بود
خورشید سر برهنه میان غبار بود
آن ساقی عزیز که میرفت هوکشان
شمشیرهای مست پی او سبو کشان
یک سو عزیز فاطمه صدپاره پیرهن
یک سو عزیزه های حسینند مو کشان
شمشیر میبرید و نمیدوخت هیچ کس
پس نیزه ها زدند به جسمش رفوکشان
با این که تیز بود نگاه سنان و شمر
سرنیزه های خسته چه کنداست نوکشان
پا بر دهان قاری قرآن نمیزنند
این شرط ذبح نیست به پشت و به روکشان
آنها که آمدند به گودال بی سلاح
یک دسته پا زنان و دگر دسته مو کشان
بعد از هزار و نهصد و پنجاه تا شکاف
شمر آمدهست خنجر خود بر گلو کشان
خون بر دل کبوتر مقتل نکن ببُر
کارت بریدن است معطل نکن ببر
این تیغ کند هرچه قدر زجر میدهد
جایش ولی خدا به حسین اجر میدهد
میدید روی تل چه میآرند بر سرش
تا ضربهی دوازدهم مرد خواهرش
ساعت چهار یوسف زهرا دریده شد
با ضربه های شمر گلویش بریده شد
ساعت چهار رد شد و سمت غروب رفت
سردار سربلند سرش روی چوب رفت
خارج شدند مردم کوفی ز قتلگاه
وارد شدند خیمهی عطشان به ذکر آه
آنجا که پیش فاطمه نزدیکی فرات
کون و مکان گریست براجسادالعاریات
آنجاکه چنگ شمربه زلف حسین رفت
وقتی بریده شد سرکل مقدسات
جایی که خورد ، سینهی امالکتاب شد
جایی که تکه تکه شد آیات محکمات
فریاد زینب است که یاایهاالرسول
هذا مرمل بدما ، هذه بنات
ما را نگر که معجرمان آستین ماست
خون گریه میکنند از این داغ کائنات
این قوم هتک حرمت زینب نموده اند
روز قیامت از تو نبینند التفات
وحید عظیم پور