الحوراست
میشود قافیه هربار,به تکرار على
مینویسد قلمم حیدر کرار على
میدهد دست و قلم شعر گوهربار على
میرسد عاقبت این عشق به اجبار على
آنقَدَر دوره على گشته چو زنبور شدیم
مستِ جام و قدح حضرت انگور شدیم
شوق دار از سر میثم طرفت می آید
صد و ده مالک اشتر به صفت مى آید
عاقبت نامه من هم به کفت, می آید
ارتش حزب “على(ع)” از نجفت مى آید
هرکجا کار گره خورده على بودِ فقط
قبل خلقت فقط ایزد وَ على بودِ فقط
زیر ایوان نجف خنده فقط روى لب است
اشک من شادى من گفتن هوهوى لب است
هدف تیر لبم بوسه ى بر سوى لب است
کل اجزاى تنم نیز دعاگوى لب است
رنگ پیراهنم از تیرگیه باروت است
سرخى خط لبم قرمزیه یاقوت است
کار ما نوکریه حضرت آقاست فقط
مینویسم که على رهبر و مولاست فقط
همسرت فاطمه انسیه الحوراست فقط
خاک نعلین تو یک جنت الاعلاست فقط
هدف شعر من این بوده به تو رو بزنم
چند خطى وسط دفتر خود هو بزنم
على فیض