همسری نامهربان ، بال و پرم را زخم کرد
طعنه هایِ بی حسابش،شهپرم را زخم کرد
«العطش»گفتم که یک جرعه رسد آبِ حیات
این تقلّا ها ، تمامِ پیکرم را زخم کرد
حال و روزم را نظاره کرد زهرایِ بتول
دیدنِ من، قلبِ زهرا مادرم را زخم کرد
رویتِ ماهِ کبودی که ملاقات آمده..
عاقبت هم پلک و هم چشمِ ترم را زخم کرد
می برند این جسمِ زارم را به سویِ پشت بام
پلّه هایِ تیزِ این خانه ، سرم را زخم کرد
چون عمویم«مجتبی» خیلی غریبم شیعیان
خاطراتِ بینوایی، دفترم را زخم کرد
با لبِ تشنه چنان جدّم حسین جان می دهم
تشنگی بدجور کلِّ حنجرم را زخم کرد
محسن راحت حق