وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش میکند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
یادش میان خلق خدا می شود عزیز
هرکس که ازنشان خودش دست میکشد
وقتی که صحبت از غم و داغ حسین شد
زینب ز کودکان خودش دست میکشد
یک بار رو زدم به تو اینگونه تا مکن
سهمیه ی مرا تو از این غم جدا مکن
اینان در آسمان بلندت کبوترند
نام تو میبرند به هرجا که میپرند
شرمنده ام که بیشتر از این نداشتم
این کودکان تمامی هستی خواهرند
در قلبشان عزای جوانت گرفته اند
در راه تو فدایی و قربان اصغرند
شمشیرشان میان کمر برق میزند
شاگرد درس علمدار لشکرند
خون علی میان رگ این دو کودک است
جنگاوری این دو به زهرا قسم تک است
زینب بیا ببین چقدر قد کشیده اند
ازبسکه پابه صفحه ی مرقدکشیده اند
دشمن هنوز درکف این کوکان توست
تکبیر عرشیان پی این دو جوان توست
در این زمان کم چقدر زخم خورده اند
از سربگیر تا به کمر زخم خورده اند
ای مادر شهید که نذرت ادا شده
در قلب خسته ات چقدر غصه جا شده
ازخیمه ها بیا وببین بی پسر شدی
مثل من حسین تو از هرنظر شدی
شاعر:محمد حسن بیات لو