ام الادب
رسیده بود مدینه ولی برای عزا
امام،قافله اش را نشاند در صحرا
خبر به خیمه زینب رسید می آید
خبر به عمه که ام الشهید می آید
خبر رسید میآید برای استقبال
هلال ماه میآید به پای استهلال
رسیدهاند به هم هردو بیقرار شدند
دو شیرزن که درآغوش هم بهار شدند
دوباره شیون وگرد و غبار پا شده بود
وچشمهای حرم باز کربلا شده بود
سلام وارث زهرانماد اشک سلام
غروب علقمه مادربزرگ مشک سلام
سلام ام الادب،مادر چهار پسر
سلام دختر ابن الکلاب ام قمر
ببین چطوردراین غم شکسته بال شدم
چقدر سر،سرنی دیدم و هلال شدم
هنوز داغی آن آفتاب یادم هست
هنوز حسرت چشم رباب یادم هست
غم نوای بنیَّ بنیَّ را دارم
عزای روی کبود رقیه را دارم
هنوز قامت عباس بین علقمه است
و دستهای بریدهش کنارفاطمه است
هنوزداخل گودال مانده این دل من
نشسته شمر به صدر تمام حاصل من
به خیمه رفتم وپنجاه سال پیرشدم
حسین رفت سرنیزه من اسیرشدم
ببار ام مصائب مدینه جای بکاست
ببار شانه ام البنین برای شماست
ببخش سهم من این چار تا پسر کم بود
دو دست وچشم اباالفضل من اگر کم بود
پسربزرگ نکردم به جز برای حسین
که تکه تکهی عباس من فدای حسین
ازاین به بعد اباالفضل کنیه اش سقاست
منم کنیز اباالفضل ، مادرش زهراست
ازاین به بعد که من ام بی بنین شده ام
به چشم اشک زنی وادیه نشین شده ام
درآسمان نگاه خود ابر میسازم
بقیع میروم وچار قبر میسازم
وحید عظیم پور