اولین قبله ی توحید
عاقبت زلف تو را باد بهم می ریزد
دل از این لطف خداداد بهم می ریزد
حرف شیرین شده, فرهاد بهم می ریزد
اینکه می آیی و رخساره بر افروخته ای
نکند باز دل غمزده ای سوخته ای
زلف آشفته کن ای یار, نوازش با من
تو فقط قبله ی من باش, نیایش با من
رحمت الواسعه بودن ز تو, خواهش با من
من همان طفل یتیمم که تو بابای منی
ماهی کوچک تو هستم و دریای منی
خالق اینبار چه ها ساخته با صورت تو
چارده مرتبه دل باخته با صورت تو
پرده از خویش بر انداخته با صورت تو
آمده مست و غزلخوان و صراحی در دست
جلوه ای کرد که از آن کمر کفر شکست
گفت ای بنده ی من, مست نشو, مهر بورز
به خم میکده پابست نشو, مهر بورز
کمتر از ذرّه نه ای, پست نشو, مهر بورز
“تا به خلوتگه خورشید” همین نزدیکی است
“اولین قبله ی توحید” همین نزدیکی است
چیست این, مستی بر آمده از تاک منست
نور من, طلعت تابنده ی افلاک منست
بنده ام, شاه همه, خواجه ی لولاک منست
او همان است که من مست شدم از جامش
می شود احمد و محمود و محمد نامش
آنکه با آمدنش قامت شیطان تا شد
باز در کاخ ستم زلزله ای برپا شد
زیر باران حجر, ابرهه ناپیدا شد
حضرت ختم رسل, احمدناالمختار است
رحمتُ الله و اشدّاءَ علی الکفّار است
او که بر دوش خودش مهر نبوت دارد
روی پیشانی خود نور رسالت دارد
روز محشر سند اذن شفاعت دارد
زَهَقَ الباطِل و جاءالحَق و توحید صفات
عالم آرا شده با صوم و صلات و صلوات
من کی ام, تازه مسلمان لب این آقا
سائل دلشده ی روز و شب این آقا
بنده ی خلق نکو و ادب این آقا
آنکه شاهان به کف پاش جبین می سایند
فقرا در نظرش محترم و آقایند
کاش می شد که به روی چمنش جان بدهیم
روی پاهای اویس قرنش جان بدهیم
یک شب از شوق حسین و حسنش جان بدهیم
آنکه شقّ القمرش سوره ی قرآن منست
بارها گفته علی, ماه نجف, جان منست
او به دختر چقدر عزّ و شرف بخشیده
به زن و خلقتش انگار هدف بخشیده
به دل سوخته ی شیعه شعف بخشیده
پیکر فاطمه را پای به سر می بوسید
دست زهرای خودش را چقدر می بوسید
گفت ای قوم, علی بعد پیمبر مولاست
حرمت عترت من, حرمت قرآن خداست
من رسولم, بخدا اجر رسالت زهراست
… وای وقتی که شود یاس پیمبر نیلی
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی
امتت بعد تو آقا, به جگر آتش زد
دل زهرای شما را چقدر آتش زد
سرّ مستودع او را پس در آتش زد
یار و اغیار گواهند علی مظلوم است
در و دیوار گواهند علی مظلوم است
امیر عظیمی