شعر گودال قتلگاه
باد سرد
وقتی که باد سرد و سیاهی وزیده شد
در کربلا هزار بلا آفریده شد
یک ذره هم ز عاطفه بویی نداشتند
حتی گلوی اصغر ما هم دریده شد
نامحرمان به معجرمان حمله ور شدند
وقتی که دستهای پناهم بریده شد
از بی حیایی سپه کوفیان مپرس
خلخال هم ز پای یتیمان کشیده شد
در زیر بار کعب نی و تازیانه ها
قد من و یتیم سه ساله خمیده شد
تا رونق ضیافتشان بیشتر شود
سرها به روی سفره ی سرنیزه چیده شد
بعد از گذشت گرمترین روز تشنگی
از قتلگاه “وای بُنَیَّ” شنیده شد
ای کاش بوسه زیر گلویش نمی زدیم
از بس که سخت از بدنش سر بریده شد
علی صالحی