با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد
با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد
مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد
یک در میان جواب سلامش نمی رسید
آن که خدا به هر قدم او سلام کرد
هم جود کرد و هم به خودش ناسزا شنید
او باز هم مقا بلشان احترام کرد
از غربتش به قول خودش بس , که روزگار
با مرتضی معاویه را هم کلام کرد
بر دوش اوست چرخش دنیا ولی بر آن
طفلی نشست وحس نشستن به بام کرد
بعد از نماز نافله شب بلند شد
سمت مدینه فاطمه اش را سلام کرد
با این سلام روضه آخر شروع شد
با خاکهای چادر زهرا تمام کرد
غمگین ترین امیر , الهی که بشکند
دستی که خنده را به لب تو حرام کرد
هفت آسمان به جوش خروش آمده مرو
آن را علی به گوشه ای از چشم رام کرد
جای صلات ماذنه باصوت مرتضی
حی العزای علی را پیام کرد
بیدار کرد قاتل خود را که حاضرم…
با شوق خویش خون خودش را به جام کرد
تا ضربه خورد عالم آدم به سر زدند
در عرش و فرش گریه خواص و عوام کرد
تا ضربه خورد خنده به لبهای او نشست
گویا به زهر تیغ عسل را به کام کرد
دستی به روی دوش حسن تا به خانه اش
هر کوچه را به خون سرش سرخ فام کرد
درخانه زینب است رهایم دگر کنید
آری رعایت دل او را امام کرد
زهراست کعبه و حجرش زینب است و بس
روی جبین دختر خود استلام کرد
آری رعایت دل زینب سفارش است
وای از دمی که بنت علی رو به شام کرد
ان دختری که سایه او هم ندیدنی است
چشمان بد به دور و برش ازدحام کرد
یک بی حیا که دید کنیزی نمی برد
ازآل مرتضی طلب یک غلام کرد
شاعر: موسی علیمرادی