شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بدون یار شدم

بدون یار شدم,رفت آنکه یارم بود

همان که وقت غمو غصه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی

مشخص است که همدار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود

به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا, جان گرفت و هم جان داد

تبسمش, که تسلای جان زارم بود

هزار گل پس ازاو روی بسترش جا ماند

ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم

که گریه, وحی منو چاه کوفه, غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد

جواب محکم زهرا«نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی

که در نماز پسین, دومی کنارم بود

پیمان طالبی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا