برخیز حسین جانم
من پیام آورِ توام برخیز
مونس و یاورِ توام برخیز
میزبانی کن, ای تنِ بی سر
زینبم, خواهرِ توام برخیز
یادگار از غروبِ عاشورا
مانده از لشکرِ توام برخیز
همه جا بود نامِ تو به لبم
یا حسین, منبرِ توام برخیز
روضه خوانِ تمامِ گل های
نیلی و پرپرِ توام برخیز
گرچه از غصّه ها خمیدم من
شکر, تا کربلا رسیدم من
رفته ای تو اگر چه, خواهر ماند
پای تو, تا به روز آخر ماند
تو شدی کشته, من اسیر شدم
تا به جا, مکتبِ پیمبر ماند
کوفه, در مجلسِ عُبیدالله
خطبه خواندم چنان که, او درماند
دادم عباس, معجرم را نه!
به سرِ تو قسم که معجر ماند
گرچه از خون و خاک رنگین شد
چادرِ یادگارِ مادر ماند
گریه کردم ز بس, زمین تر شد
چشم هایم شبیهِ مادر شد
بس که آزارِ کاروان دادند
در بیابان دو طفل, جان دادند
ما به هر منزلی که می رفتیم
بدترین جایِمان مکان دادند
تا که ما بیشتر شکنجه شویم
کاروان را به رومیان دادند
دور دیدند چشم های تو را
خواهرت را به هم نشان دادند…
تا ابد این دلیلِ باران است
غمِ من را به آسمان دادند
خاطرم هست, بین گودالت
لشکرِ کوفه کرد, پامالت
تکّه ای آستین مرا بس بود
به خدا که همین مرا بس بود
روسری کهنه یا که پارچه ای
تا کِشم بر جبین مرا بس بود
ساعتی تا که دردِ دل بکنیم
گوشه ای از زمین مرا بس بود
تا که زجرم دهند, بازی با
سرت ای نی نشین مرا بس بود
داغِ مرگِ سه ساله ات در شام
در همین اربعین مرا بس بود
تا که از عمر, ناامید شوم
تا که یکباره موسفید شوم
گلِ زهرایم و گلاب شدم
بعد پنجاه سال, آب شدم
صبر را من زِ پا در آوردم
این چهل روزه بس عذاب شدم
خیز و بنگر, خمیده چون مادر
زیرِ این بارِ بی حساب شدم
هم نگهدارِ دختران بودم
هم انیسِ غمِ رباب شدم
بدترین خاطره همین بس که
واردِ مجلسِ شراب شدم
خیزران که روی لبت می خورد!
کاش بر چشمِ زینبت می خورد!
تا رسیدم به شهرِ شام حسین
زندگی شد به من حرام حسین
هر چه می شد به شهرشان دیدم
جز کمی لطف و احترام حسین
آتش و سنگ و چوب بود که ریخت
به سرِ من زِ روی بام حسین
سرِ هر کوچه چشم آن اوباش
سوی من بود عَلَی الدَّوام حسین
مجلسِ بزم! یا خرابه ی سرد!
بِدَهم شرحی از کدام؟ حسین…
به خدا, خارجی به ما گفتند
پیش چشمِ تو, ناسزا گفتند
رضا رسول زاده