بزم عشاق
دوش من را سخت پیر می کشان در بر گرفت
جان من را آن نگار جاودان در بر گرفت
پر شکسته تر ز من دیگر در این عالم ندید
طایر این آشیان را همچو جان در بر گرفت
در دو عالم آبرو دار از تو نبود یا حسین
بار عام تو جهان را رایگان در بر گرفت
من بدهکارم به تو اما به رویم ناوری
خوب می دانم مرا لطفی نهان در بر گرفت
خسته گردیدند از من مَردم دور و بَرَم
بزم عشاق تو من را بی امان در بر گرفت
دل بریدن نیست چون کار من و امسال من
تا دلم را آشنایی دلستان در بر گرفت
من ادای سینه زن ها را فقط در آورم
تا که من را عزت سینه زنان در بر گرفت
آنقدر دلتنگ از کربلایت گشته ام
عارضم را چشم های خون فشان در بر گرفت
هر که آمد بر درت در زیر این چرخ کبود
گر گدا؛ تاج سلاطین جهان در بر گرفت
خوش به حال عاقلی که از غمت دیوانه شد
این همه عشق و جنون را توامان در بر گرفت
آینه ها جمع گردیدند توصیفت کنند
استعیذالله شرحی بی بیان در بر گرفت
گرچه در منظومه شمسی فقط یک مشتریست
کربلایت را هزاران کهکشان در بر گرفت
کربلا گر مرکز ثقل زمین باشد سزاست
این زمین از خون تو باری گران در بر گرفت
نوشدارو بود آب و آب آبت سوخت جان
بعد از آن قبر تو را آب روان در بر گرفت
نیست نومید از درت حتی ز جسم اطهرت
خاتم پیغمبران را ساربان در بر گرفت
جُون با اکبر ندارد فرق نزدت زین جهت
راس هر یک را امیری مهربان در بر گرفت
ناله هایت را شنید از خیمه گه تا خواهرت
کودکان را بر سر و سینه زنان در به گرفت
اکبرت افتاد وانگه با دو دست سرد خویش
پیرمردی روح بی تاب جوان در بر گرفت
منتظر بودند جسمت را درندگان درند
ذات جل الله آن را همچو جان در بر گرفت
ظهر پیدا بود همچون کوه سرو قامتت
عصر این ذرات را رمل روان در بر گرفت
خلوت تو با خدا زیباترین تصویر بود
دشت را گرد و غبار مرکبان در بر گرفت
چوب می زد بر لب و دندان نیکویت یزید
بوسه گاه مصطفی را خیزران در بر گرفت
پای کوبی رقص با رجاله های شهر شام
مجلس غم را بساط دلقکان در بر گرفت
هیجده قرص قمر وقتی به روی نیزه رفت
سیدالکونین را کون و مکان در بر گرفت
غنچه نورسته شد کوچکترین نیزه سوار
گوش تا گوش گلویش را سنان در بر گرفت
“کلهر” از بهر گدایی درت نازد به خلد
این گدا را لطف بی حد و کران در بر گرفت
جواد کلهر