بهار بندگی ام را خودم خزان کردم
گناه کردم و از کرده ام زیان کردم
چقدر دل, سرِ آمال خویش آزردم
چه کارها که برای دو لقمه نان کردم
رضای صاحب خود را نکرده ام منظور
نگاه بر سخن و حرف این و آن کردم
به جای خیر فقط دردسر شدم عمری
همیشه خون به دل صاحب الزمان کردم
مرا گرفت به آغوش و زیر و رویم کرد
همین که وضع بدم را کمی بیان کردم
هزار بار زمین خوردم و خدا را شکر
هزار بار توسل بر آسمان کردم
مرا همیشه دعا کرد و مهربان تر بود…
از آن چه در همه ی زندگی گمان کردم
همین که فاطمه گفتم مرا خرید آقا
قسم به فاطمه صد بار امتحان کردم
دم غروب غریبانه گریه و زاری
برای غربت آن قبر بی نشان کردم
پرش شکسته پرستو و در قنوتش خواند:
هوای پر زدن از بین آشیان کردم
برای آن که نبیند علی چه شد دستم
سه ماه بازوی خود را از او نهان کردم
محمد جواد شیرازی