شعر محرم و صفر

ارباب من

…جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت اما نه
التماسش نمود او فرمود
زحمتت داده‌ایم حالا نه…

گفت خارم ، وَ خار می‌دانم
پیش گُل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینه‌ی این
رو سیاهی که بویِ بد دارد

حرفهای غلام آتش بود
از جگر بود بر جگر میزد
روی پای حسین چشمش بود
داشت از شوق بال و پر میزد

اندکی بعد غرقِ خونش بود
رویِ شن سر گذاشت چشمش بست
هیچ کس را صدا نزد از شرم
انتظاری نداشت چشمش بست

ناگهان بویِ سیب را فهمید
گفت وقتی شهادتینش را
باورش نیست اینکه می‌بیند
بر رُخِ خود رُخِ حسین‌اش را

سر او روی دامن است اما
زخم‌های دلش نمک خورده
بوسه‌ای زد به چهره‌اش ارباب
بوسه‌ای با لبی تَرَک خورده…

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا