شعر شهادت حضرت سكينه (س)

بی بی جانم

دادم به دستهای عمو مشک آب را
تا خوش کنم کمی دل خون رباب را

دیدم قمر شکست و خجالت کشید و رفت
دیدم کنار مقتل ماه آفتاب را

گلها بدون آب گلابی نمی دهند
اما گرفت حرمله از گل گلاب را

با آب قهر کرد عروس ابوتراب
تا ریخت روی صورت طفلش تراب را

نفرین به شمر، هرچه پدر را صدا زدم
از حنجر بریده شنیدم جواب را

بعد از غروب روز دهم چشم هیچ کس
دیگر ندید ثانیه ای رنگ خواب را

راهب بغل گرفت سرش را بجای من
شانه کشید گیسوی از خون خضاب را

بودیم در میانه ی نامحرمان اسیر
محرم نمانده بود بگیرد رکاب را

می خواستم سکینه ی قلب پدرشوم
با آستین پاره گرفتم حجاب را

بردند تا محله ی برده فروش ها
مستوره های حضرت ختمی مآب را

سر بود بی تعادل و رقصید نیزه دار
تا بیشتر دهد به حرم اضطراب را

ماتم گرفته‌ام چه کنم بشنود اگر
ام البنین قضیه‌ی بزم شراب را

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

رضا قربانی

اشعار به روز در سایت حدیث اشک قرار میگیرد

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا